رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

اموختن برخی مفاهیم

گل پسری، ناز پسری ، قند عسلی بزرگ شدی ها مامانی شما یاد گرفتی که شونه و گل سر مربوط به موهاته و شونه ات رو برمیداری و میزنی به موهات کیلیپس های مامانی رو هم ور  میداری و میبری سمت موهات اخه مگا تو دختری خوشگل من یاد گرفتی که به چیزهای داغ دست نزنی تا چایی میبینی انگشت اشارت رو بالا میگیری و میگی جیزززززز الهی من فدات بشم کوچولوووو به بخاری هم نزدیک میشی و همین کارو میکنی دالی کردنم که یه مدت یاد گرفتی و از هرجایی سرت رو خم میکنی و با صدای نازک و کشیده میگی: د     ...
21 دی 1391

یادی از پارسال

سلام اقا پسرم الان چند روزه که هی یاد پارسال میوفتم یاد اینکه از اول دی منتظر بودم که نکنه الان دردم شروع بشه ..........   یا نکنه کیسه ابم پاره بشه و هیچکی خونه نباشه!!!! یا اگه دردام شروع شد چیکار باید بکنم اینقدر کتابهای مختلف خونده بودم که مثلا بلد باشم چطوری باید مراحل زایمان طبیعی رو برم جلو اما چه فایده وقتی 5 شنبه 22 دی رفتم مطب  و خانم دکتر گفت دیگه یک هفته از وقتت گذشته و باید بری برای سزارین انگار که یخ یخ شدم نمیدونستم چجوری باید بهش بگم که بابا من میخوام نی نیم طبیعی دنیا بیاد میخوام اولین نفر باشم که میبیمش میخوام خودم اولین بار صدای گریه اش و بشنوم ای بابا دیگه گذشته و ناراح...
21 دی 1391

باز هم ارایشگاه

سلام گل قشنگم امروز دیگه من تسلیم بابایی شدم چند وقت بود که هی میگفت ببریمت ارایشگاه و موهاتو کوتاه کنیم چون میریخت تو صورتت و نگران بود که چشمات ضعیف بشه چون جلوی دیدت رو گرفته بود منم مقاومت میکردم اخه با موی بلند خیلی جیگرتر میشی برای اینم که موهات تو چشمت نره برات گلسر و کش میبستم ولی اونارم یاد گرفته بودی که در بیاری و نمیذاشتی بمونه رو سرت دیگه موهاتم خیلی ژولی پولی شده بود و بالاخره رفتیم کوتاه کردیم این دفعه به نظرم بیشتر از قبل گریه کردی و شیطونی کردی
18 دی 1391

از دست دادن یه عزیز دیگه

سلام گل قشنگم دیشب خیلی اذیت کردی تو فکرم بود که صبح بیام و تو وبلاگت از دستت شکایت کنم میدونم عزیزم تو هم دست خودت نیست و این دل دردها ولت نمیکنن تو هم از روی درده که ناارومی ولی امروز وقتی با صدای تلفن از خواب بیدار شدم از خاله اکرم شنیدم که زندایی فرنوشم رفت پیش خدا(زندایی من )بنده خدا دو سال بود که مریض حال بود و یه جورایی دکترها مریضیش رو تشخیص نمیدادن دلم واسه دوتا دخترهاش میسوزه خودشم جوون بود بیچاره حالا بابایی و عمو محمود، دایی محسن و پدر جون یکساعتی میشه که حرکت کردن برن تهران که فردا مراسم خاکسپاریه منم بخاطر تو نرفتم چون هوا سرده و چهارشنبه رو هم روز الودگی هوا اعلام کردن خدا رحمتش کنه و به دایی جون و دوتا دخت...
12 دی 1391

عکسهای اتلیه سها

اقا رادین ما روز پنجشنبه عکاسی سها نوبت داشت کلی برنامه ریزی کردم که بتونی صبح خوب بخوابی و سرحال باشی که خدا رو شکر بودی تو عکاسی هم خوب بودی و کلی همکاری کردی البته خانم وکیلی هم که عکاست بود خیلی خوب بود و اینا شد حاصل تلاش همه ما چونکه میخواستیم جمعه برگردیم لطف کردن و اقای ابولفتح عکسهات رو همون موقع چاپ کردن و دادن   ...
10 دی 1391
1